در بامدادی برفی به یادت می افتممانند رویای برفی رفتی و ردپایت را در دلم جا گذاشتی.از آن زمان هزار و یک شب می گذرد . اما هنوز طنین صدایت را می شنوم.هر روز از پنجره به کوچه ی تنهایی سرک می کشم.و هر شب دست در دست ستاره می گذارم و در آسمان به دنبالت می گردم.
سلام
اولین باری هست که به وبلاگت سر میزنم
متنهای پر احساسی نوشتی.
موفق باشی
سلام آیدا جان
خوبی خانومی؟
وبلاگت بسیار زیباست.
سلام. چه وبلاگ قشنگی دارید ...
مطالبتونم دارم می خونم قشنگن. ممنونم که به وبلاگ من سر زدید. از این به به بعد بیستر به اینجا سر می زنم!
امیدوارم موفق باشید.
دوست خوبم آیدا عزیز سلام
کاش می شد خالی از تشویش شد
برگ سبز تحفه درویش شد
کاش تا دل می گرفت و می شکست
عشق می امد کنارش می نشست
کاش من هم یک قناری می شدم
در تب آواز جاری می شدم
بال در بال کبوتر می زدم
آن طرفتر ها کمی سر می زدم
با قناری ها غزل خوان می شدم
پشت هر اواز پنهان می شدم
آی مردم ! من غریبستانی ام
امتداد لحظه ی بارانی ام
شهر من آن سوتر از پروانه هاست
در حریم آبی افسانه هاست
شهر من بوی تغزل می دهد
هر که می آید به او گل می دهد
دشت های سبز و وسعتهای ناب
نسترن، نرگس، شقایق ، آفتاب
سبز باشید و پایدار
منتظرتون هستم
سلام دوست من
زیبا -- ساده -- با احساس
موفق باشی
تا سلام ...
من درد ترا زدست اسان ندهم
دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم
شعرای خودته؟ قشنگه... عاشقی؟ در واقع بذار اینجوری بپرسم... هنوزم عاشقی؟
همه ی ما عاشقیم؛ عاشق زندگی
چشمانت از من دور است. به آسمان و ماه و ستارگان می نگرمو. شاید تو هم با من به انها نگاه کنی و همان نوری را ببینی که من میبینم.