یکرنگی

می خواهم به فراز آسمان ها بروم

در اوج آسمان ها پرواز کنم که حتی پرنده ای در آنجا بال را برای پرواز نگشاید

در آبی آسمان که نجات رسی نیست ؛غرق شوم

هر چه را که می بینم یکرنگ باشد.آبی آبی   ؛یکرنگ یکرنگ

دور از تمامی دروغ ها ؛ درویی ها.....

آنقدر یکرنگ؛ که احساس کنم کوررنگ شده ام.

ولی حیف که این یکرنگی ؛سرابی بیش نیست

دورنگی و ریا همانند  خنجر های تیزی بر دیدگانمان فرود آمده اند

چنان کور شدیم که هیچ چیز را نمی بینیم... نه محبت؛ نه عشق ؛ نه صمیمیت؛ نه......

اگر عاشق بودیم...

قراری با دلم است که با تنهایی دریا همراه باشم

برای دریا از غصه هایم می گویم و از این سکوت بی نام

آوای خاطرات بر صبح دریا می گذرد و غروب که بیاید

لحظه ای از رنگ دریا را می بینم که اگر عاشق بودیم؛

زندگی را کفایت بود!

کودکیم..........!

با کودکی بهانه ی جهان را در دست داشتم.

چشم به گستره ی رویایی داشتم که تنهایی را نمی شناخت.

ناگهان باد وزید؛پاره ابری گذشت و کودکیم را از من ربود.

حال در این سکوت بی نام از دست های کودکیم؛

از قصه های بچگی که در آن دیو هم مهربان بود؛

از لالایی هایی که مرا به دریا و کوه می سپرد...دور مانده ام!

دست های کودکیم می سوزند؛ همبازی دور از پنجره فریاد می کشد

و من؛نمی دانم در کدام دست پریشان به باد می روم............

هوای ابری

دختری روی نیمکت پارک نشسته بود.

هوا ابری بود اما هنوز دختر عینک آفتابی اش را بر نداشته بود.

پسر با تمسخر به او گفت : خانوم آفتاب بدم خدمتتون!

دختر آرام از روی نیمکت بلند شد.عصای سفیدش را باز کرد و به راه افتاد.

پسر رفتن او را تماشا می کرد در حالی که هوای چشمانش ابری و بارانی بود.

اندیشه

آن ور پرده ی اندیشه ها زندگی جور دیگری جاری است

زندگی بوی دیگری دارد. آسمانش جور دیگری آبی  است

بیاییم پرده ی کهنه ی اندیشه ی پوچ را با کمی مکث ؛ کمی گستاخی ؛

لحظه ای پاره کنیم . لحظه ای غرق تماشا و نگاه؛ تا فراموش شود این ور اندیشه ها !

!

در تلاطم بی وقفه ی دریایت فراز هیچ رویایی نیست.

صدای هیچ کس در انتهای نوایت نیست.

وقتی می خوانی خورشید از کنار ماهی های رود رفته است.

و چهره ی ویرانت در شیشه ها ی سکوت می لرزد

تو همچنان در هیاهوی مردمی ناشناس به باد می روی

نه دست یادگار دری آشنا؛نه آوای درخت باغی دور؛ و نه خواب بلند کوچه های آرزو.

اکنون خانه ی کوچکت را گریه ای خاموش فرا می گیرد

و تو می مانی و قمری غمناکی که آسمان را نمی خواهد!

 

پروانه ای گرد جوانیت بال می زند و هزار رویای سبز بر بام خوابت می روید

همراه سردار آرزو ها همچنان می تازی از خواب زمانه می گذری و

به سمت رویایی گمنام می روی.............

درخت

 

  زیباتر ازدرخت در اسفند ماه چیست؟

                                                    بیداری شکفته؛ پس از شوکران مرگ.

زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست؟

                                                     زیر درفش صاعقه و تیشه ی تگرگ.

زیباتر از درخت در اسفند ماه چیست؟

                                                      عریانی و رهایی و تصویر بار و برگ.

                              ( شفیعی کدکنی)