با رویای پروازی دلخواه
در صبحدمی که از یاد برده ام..به باران شبی می نگرم که چشم هایم را فرو می شست
و تا آغاز شکوفه ی بادام و بهار راهی بیش نبود
خانه ام کجاست!
رویایی دور و آشنا...