کولی

کولی قبیله می خواند بر بال خاطراتی که از مهتاب می گذشت

و زنی آواره در گریز با خاطراتی شکسته و پراهنی با گل های پژمرده ی بهار....

قلب خود را آرام می راند تا بر ساحل غروبی دیگر؛ زنی تاریک را بیابد...

نظرات 4 + ارسال نظر
bijan شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:58 ب.ظ http://bijhan.blogfa.com

veblag khobi dari be man sar bezan

فروردین یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:46 ق.ظ http://makhrobeh.blogsky.com/

طوری بیا که گونه‌هام از پس پای گریه نلرزند
سر به راه عطر انار و باغ بابونه باش
به باز خوانی همان خاطره بر خشت و بوریا قناعت کن
شنیده‌ام تمام پل‌های پشت سر ستاره را
در خواب خسته ترین مسافران... خراب کرده اند
یعنی که هیچ نرگسی در این برکه نمی‌روید
یعنی که هیچ پرستویی به سایه سار صنوبر باز نمی آید
یعنی که ما تنها می‌مانیم
تاتشنه در اوقات آواز و اشتیاق بمیریم
یعنی که ما تنها می‌مانیم
« سید علی صالحی»
یعنی که ما تنهاییم!!!!!

علی-دام یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:08 ب.ظ http://ali-dam.blogfa.com

سلام
ممنون که سر زدی
خیلی قشنگ نوشته بودی
بازم به من سر بزن
یا علی

جواد یکشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 09:02 ب.ظ http://www.merinos.blogfa.com

سلام دوست عزیز واقعا"وبلاگ زیبایی دارین موفق باشید بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد