شب چه در سر داری کاینچنین خواب مرا افسون می کنی
شب چه می خواهی ز من؟ آسوده ام بگذار تو
صبح فردا زندگی رنگی دگر خواهد گرفت. جوی شادی هم مسیرش منحرف باید شود
یا که شاید آبشار عشق ریزد بر سرم . خاک خوشبختی نهالی پرورد.
شاخه های لطف گل باید دهد .تا بهار زندگی روشن شود.
عقربک هم تاب تابیدن ندارد اینچنین
شب برو آسوده باش و صبح فردا را ببین
آفتاب از کنج شب دامن کشید. رنگ تارکی رمید. صبح فردا هم رسید.
آن شب منحوس با راز بزرگش مرده بود.
دگر اما....
آه....باز هم خوابم برده بود.
سلام دوست خوبم
خواب ناز بودم شبی...
دیدم کسی در می زند...
در را گشودم روی او ...
دیدم غم است در می زند...
ای دوستان بی وفا...
از غم بیاموزید وفا...
غم با همه بیگانگی...
هر شب به من سر می زند
موفق باشید
باز هم ببخشید
به یکباره سلام !
از روزی که دیگر نخواستم میهمانت باشم چند دریا گذشته است ...... امروز نمی دانم کدامین کلیکم میهمان لینک تو شد .... یکباره دیدم صفحه ات برای چشمانم آشناست .... به هر حال خواندمت .... خوابت مرا بیدارتر کرد .
قشنگ ترین سلام ها تقدیم به تو
و بزیبای داری
موفق باشی
بدرود
salam nazanin.weblake bahali dari.khoshkelee
vagt kardi ye sar behem bezan
movafag bashi
babayyy
... با نیم نگاه خسته و شکسته از آخرین روزنه های بجا مانده به عمق تاریکی خیره گشت و جز چندنقطه ی نور که از فرط ضعف به سوسو افتاده بودند چیز دیگری ندید ،با اندک توانی که برایش مانده بود شروع به شمارش آن نقطه های نورانی کرد: یک دو سه چهار پنج شش ...... تاریکی مطلقی حکم فرما شد و دیگر حتی از آن نقطه های نورانی هم اثری نبود ؟!
بعضی وقتا فکر می کنم کاش هیچ نوری وجود نداشت حالا من دنبالش نمی گشتم
سلام عزیزم
ببخشید که دیر سر زدم
عزیزم مثل همیشه لطافت خاصی توی قلمت هست که با خوندن مطالب دلنشینت آرامش به من دست میدهد
عزیزم شاد باشی
وموفق