زمانی چشم گستره ی رویایی بود که تنهایی را نمی شناخت
در خواب کدام خاطره به یغما رفته ایم...
مانده ایم در پس کوچه هایی که راه به دریایی ندارد.
در همان خیابان هایی که مهتاب را در پلاسی کهنه پیچیدند
در همان سرزمینی که مردمانش را با چشمانی سوخته و هزار ساز شکسته
در دستانی از غروب رویا آویخته اند..
نه دلتنگی رنگ غروبی آشنا دارد؛ نه بر شادی آفتابی ساده می تابد
در این آفاق گمنام تنها نجوای غربت آدمیست که به گوش می رسد.
سلام...
تصاویر و رنگ و دکور قالب زیباست.
اما سعی کن کمتر از تصاویر استفاده کنی تا وبلاگ سریعتر لود شود.
متون زیبا هستند.
گلچین دانش.
یا حق.
سلام آیدا جان
خوبی عزیزم
خیلی قشنگ مینویسی با یک دنیا احساس
عزیزم برایت شادی بسیار آرزو دارم
مرسی خانومی عزیز
در خواب کدام خاطره به یغما رفته ایم.این جمله چقدر زیباست و دلنشین.ایدا جان مدتها بود چنین جمله دلنشینی نشنیده بودم.امید که همیشه قلمت جاری بماند.
ممنونم از نظر لطفت
...سخت است باور اینکه سکون تنهایی چرخشی بس نفس گیر است است..........سرزمینم آن است که در چشمانم داریم....رویاهایم واقعیات مطلق و خدایم بت اسیب پذیر دل است..........به خواب نرفته ام ، چشمانم تار و پلکهایم شفاف گشته......................سنگی که از آسمان فرو میبارد به زمین نمیخورد !!!!............ حال دیگر کابوس هم صدای حزن انگیز ساز شکسته را پس میزند ................................یا .... نه دیگه نمیگم!
سلام دوست خوبم، این نوشتهتون با نوشتههای دیگه خیلی فرق داره، کوچه و دریا، غروب رویا، ... واقعا زیبا بود. هر چند بار که بخونم باز هم لذت بخش خواهد بود.
شاد باشید
بعضی وقتا ما آدما جاهایی میریم که دیگه برگشتی نیست
مرسی از نظرت
موفق باشی
سلام دوست خوب
فقط میگم این نیز بگذرد
موفق باشی
سلام آیدا جون
انقدر قشنگ و با مفهوم مینویسی که دیگه خودمو در حدی
نمی دونم دربارش نظر بدم
فقط یک چیزی چرا تو وبلاگت از آهنگایی که خودت میزنی
نمیگذاری؟
موفق باشی خانومی
خیلی از تعریفت ممنونم شادی جون
در مورد آهنگ وبلاگ فکر کنم همون قدر که تو خونه صداشو تحمل میکنند بس باشه
... خش خش برگهای خشک و دور ریخته ی پاییز رو دلم میخواد!......زردی و مردگی رنگ پاییز رو دلم میخواد!......صدای زوزه ی باد سرد پاییزی رو دلم میخواد !...... صدای ناله ی برگها باعث میشه کسی از صدای مخدوش ساز شکسته نرنجه......رنگ زرد پاییز ساز شکسته رو مدفون میکنه در حزن غم انگیز خودش که بیشتر از همیشه به چشم نیاد......صدای زوزه ی باد سرد پاییزی درون ساز شکسته رو میلرزونه که بنوازه تا لگدمال نشه توی سکوت تنهاییش....................بهار دوست ندارم !! تو زشتی و شکستگی منو واضح و آشکار میکنی !
میشه همراه بهار نفس کشید و تازه شد!
سلام آیدا خانومی
مثل همیشه حرف نداشت
((در همان خیابانهایی که مهتاب را در پلاسی کهنه پیچیدند))
خیلی قشنگ بوددددددد
مرسی
کیف کردم...
مثل همیشه از لطفت ممنون
موفق باشی شیما جان
سلام .وبلاگ نازی داری /اگه دوست داشتی از وبلاگ من هم دیدن کن.ممنون.